در جستجوی ولایت

برای اکثر مخاطبانی که دنبالشون میکنم غریبه نیستم...


گاهی آدم وقتی نگاهی به دنبال کننده هاش می اندازه مصلحت و عقلانیت اجازه نمیده هر حقیقتی رو بگه...
یا حتی فقط حقیقت هم نه... بلکه میفهمه با این خوانندگان ریسک خطاهاش هم چقدر میتونه بالا باشه...
لذا عقل حکم میکنه هر حرفی رو نگه...


اینجا رو به این سمت سوق میدم که بتونم مطالبی صریح تر رو بنویسم...
فقط بدانید من غریبه و تازه وارد نیستم اما نپرسید کیستم...
شناختن من از نوشته های من کار سختی نیست...

راستی خواهش میکنم خاموش دنبال نکنید من رو...
بذارید بدونم کی داره منو میخونه

طبقه بندی موضوعی

۲ مطلب با موضوع «داستان» ثبت شده است

--: چرا هر جا گپ و گفتی میشه کارهای خوبت رو میگی؟

++: دو نیت دارم که البته دومیش مهم تره ، اول اینکه ترجیحم اینه که بین گفتن کار خوب و بد، کار خوب رو بگم، خیرم رو برای خلق تعریف میکنم و شرم رو پیش خدای خلق اعتراف میکنم...

دوم اینکه دوم اینکه نفس یاغی ای مثل من نداری تا ببینی چقدر برای کارهای خوبش پیش خدا طمع میکنه لذا به خدا میگم:

 خدایا من بابت کارهای خوبم طلبی از شما ندارم خودم رفتم پیش خلقت جار زدم... به به و چه چه اش رو هم گرفتم... شما طرف حسابت با منی باشه که هیچی نداره... 

به اندازه نداری من بهم عنایت کنید...

...
۰۹ خرداد ۹۷ ، ۰۵:۲۴ موافقین ۱ مخالفین ۰

--: توی همه این سالهای آشنایی مون صبوری ات در مقابل سختی ها و ناملایمتها خیلی توی چشمم بود...

++: نگرانی منم از همینه... این همه سال؟!!!!

       محمد اگه توی همه این سالها چیزی که از من دیدی صبر نبوده باشه و فقط سکوت کرده باشم... میدونی چی میشه؟!!!

       آخ... خیلی بده... خیلی بد میشم... اگر فقط سکوت بوده باشه روزی این سکوت میشکنه... یقین دارم...

       

...
۰۹ خرداد ۹۷ ، ۰۴:۵۸ موافقین ۲ مخالفین ۰