بر سر کدام سفره نشستی؟
من و حمید دو تا رفیق بودیم... رفت و آمد خانوادگی داشتیم حمید گیرایی اش در یاد گیری کند تر از من بود...
پدرم که خودش معلم بود هم بعضی از درس هامون رو با ما کار میکرد هم بعضی از مسائلی رو به ما یاد میداد که خارج از درس بود... مثلا پدرم آرایش گری بلد بود و به ما یاد میداد...
پدرم خیلی کم ماها رو تشویق میکرد در سرعت یادگیری هامون... اما وقتی تشویق میکرد از نحوه تشویقش تعجب میکردیم...
مثلا یه بار یه مبحث ریاضی رو برامون توضیح داد، من زودتر یاد گرفتم... حمید هنوز خوب براش جا نیفتاده بود... خب پدرم همیشه میگفت کسی که زودتر یاد میگیره وظیفه داره به اونایی که عقب تر هستن کمک کنه و هیچ وقت برای یادگیری سریع ارزش خاصی قایل نبود... من هم شروع کرده بودم برای حمید توضیح دادن...
بعد از چند ساعت دو تا سوال طرح کرد... من هر دو تاش رو جواب دادم... ولی حمید یکی اش رو پاسخ داد و دومی رو غلط حل کرد...
پدرم یه آفرین نصفه نیمه به من گفت اما خیلی حمید رو تشویق کرد... و بهش گفت اگه توی همه کارهات همین پشتکار رو داشته باشی به جاهای خیلی خوبی میرسی... اونقدر خوب که باید دست ما رو هم بگیری...
وقتی حمید رفت به پدرم گفتم : بابا من هر دو سوال رو جواب دادم اما تشویقم نکردی...
اگر تلاش تو در یاد دادن بیش از تلاش حمید در یادگیری بود مطمئن باش اونی تشویقی که به حمید کردم سهم تو بود... اما نه به خاطر حل مسئله بلکه به خاطر تلاش بیشترت
پدرم گفت: زود یاد گرفتن هنر نیست... تلاش کردن مهمه... حمید برای یاد گرفتن خیلی بیشتر تلاش کرد تا تو برای یاد دادن...
تو اونقدر خودت رو به زحمت ننداختی که یادش بدی اما اون خیلی خودش رو به زحمت انداخت تا یاد بگیره...
بعدها که بزرگتر شدم این جمله رو زیاد می شنیدم از پدر که میگفت: انسان باید سر سفره تلاشش بنشینه نباید عادت کنه سر سفره استعدادهاش بنشینه...
وقتی می پرسیدم چرا؟
میگفت: وقتی سر سفره تلاشت بنشینی استعدادهای خفته ات رو هم بیدار میکنی... اما وقتی سر سفره استعدادت بنشینی استعدادهای بیدارت رو هم راکد میکنی...
بعد ها فهمیدم استعدادهای خفته ی ما کل اسمای الهی هست...