زبان وقایع
فکره دیگه...
گاهی برای خودش جولان میده...
به این فکر میکنم ما اگه یاد بگیریم خدا و کلامش رو در زبان پدیده ها و وقایع بشنویم شاید برای برخی از گرفتاری ها و موانع در زندگی مون در محضر خدا از شرمندگی آب بشیم...
مثلا فرض کنید کسی فراموشی گرفته و دستش رو بستن و هی غر میزنه که آخه چرا دست منو بستین... چی میشد من هم مثل بقیه دستم باز بود... اصلا اگه دستم باز بود می تونستم به خیلی ها کمک کنم و.... انگار خدا نمی خواد من خیرم به کسی برسه و....
بعد که عارضه فراموشی اش برطرف میشه به یادش میارن که تو جنون داشتی و چند بار قصد کرده بودی همسرت رو به قتل برسونی... برای همین دستت رو بسته بودیم که خودت و دیگران رو بدبخت نکنی...
اون شخص که حالا در حالت جنون و فراموشی نیست چقدر از شنیدن اون خبر شرمنده میشه...
قیامت انسان که برپا میشه و میفهمه حکمت وقایع زندگیش رو....
گاهی میخواد از خجالت و شرمندگی محو بشه از صفحه هستی...
امیدوارم طوری گفته باشم که درک کنید....