رمان...
سه شنبه, ۸ اسفند ۱۳۹۶، ۰۶:۲۶ ب.ظ
منی که تا سن 21 یا 22 سالگی اکثر کتب صادق هدایت ، جلال آل احمد ، جمال زاده ، صادق چوبک ، بزرگ علوی و ... و کتب رمان و داستانی یا نمایشنامه های سارتر و کامو و ویرجینیا ولف و مارسل پروست رو خونده بودم... ناگهان با شروع مطالعات فلسفی ام چنان فاصله ای از خواندن داستان و رمان گرفتم که تا همین امروز از سخت ترین کارها برای من خواندن رمان و داستان هست...
همون اندازه که برام سخته کتاب داستان یا رمان بخونم، برام سخته وبهایی که صرفا خاطره نویسی میکنن رو بخونم...
یادمه آخرین کتاب رمانی که خوندم و از نیمه رهاش کردم "در جستجوی زمان از دست رفته" مارسل پروست بوده
اصلا نمی تونم قوه خیالم رو در اختیار اراده یک نویسنده بذارم...
با خودم میگم: آخرش که چی؟
400 صفحه وقت منو بگیری که یه گزاره عقیدتی یا اجتماعی رو به من القاء کنی؟
خب اولش بگو... من میفهمم...
من نمیتونم خیالم رو هر طور دلش خواست رها کنم... حالم بد میشه...
همون اندازه که برام سخته کتاب داستان یا رمان بخونم، برام سخته وبهایی که صرفا خاطره نویسی میکنن رو بخونم...
اما عمیقا برام محترمن... فقط با مزاج من همخوانی نداره...
۹۶/۱۲/۰۸