لازم نیست برای مشاهده خویشتن، خیلی هم راه دور بریم...
کافیه با هر پدیده ای که مواجه میشیم (هر چی... مجازی و حقیقی هم نداره)... ببینیم اولین چیزی که به ذهنمون میاد چیه....
اونوقت میفهمیم در کدام شهر از شهر های وجود سیر میکنیم...
اونوقت از انسانهایی که دائم به همه چیز اعتراض دارن بدمون نمیاد، بلکه دلمون براشون میسوزه...
اونوقت از کسانی که بدبین هستن ناراحت نمیشیم، بلکه این ندا از اعماق وجودمون برمیخیزه:
این تذهبون؟...
اینکه فرمودن ما مسافریم... یعنی هیچ شهری ارزش این رو نداره که ما ساکنش بشیم...
ما برای هجرت آفریده شدیم...
به کجا؟
به شهر بی شهری در نا کجا آباد اقلیم وجود...
به شهری که برای نوشتنِ تو ، هوا کم نباشد...
پسرم حدودا دوسالشه و صبح ها زود بیدار میشه... بین ساعت شش تا هفت بیدار میشه...
خانمم همیشه بعد از نماز صبح بیدار میمونه و برای صبحانه پسرم غذای گرم درست میکنه (مثل عدسی ، فرنی و ...)
منم بعد نماز صبح غالبا بیدارم... مشغول کار بودم پشت سیستمم، به خانم گفتم: میدونی خیلی کار بزرگ و از خود گذشتگی ارزشمندی میکنی که برای امیر علی هر صبح غذای گرم درست میکنی؟
بهش گفتم: حتما امیرعلی بزرگ بشه از فداکاریهات بهش میگم...
ناگهان چیزی ذهنم رو مشغول کرد... به ذهنم اومد که اگه یه روز به امیر علی بگم مادرت فداکاریهای زیادی برات کرد و مشقت های زیادی کشید... از رنج حمل تو تا رنج بدنیا آوردنت تا رنج های دوره شیرخوارگی و ... یا همین رنج زدن از خواب شیرین صبح و ...
بعد پسرم بگه: همه مادرها این فداکاری ها رو میکنن... یعنی میخواست نکنه؟!!!.... چه جوابی دارم بدم؟...
از خدا خواستم بهمون کمک کنه تا جوری این پسر رو تربیت کنیم که هرگز چنین جمله ای رو بر زبون نیاره...
زشتی این جمله خیلی منو درگیر کرد...
وقتی به ماهیت این جمله فکر کردم دیدم این جمله ی خیلی از ماهاست...
مثلا اگه به من بگن: میدونی خدا چقدر لطف کرد بهت دو تا چشم و دو تا گوش داد؟... چقدر لطف کرد بهت قدرت تکلم داد؟... چقدر لطف کرد بهت فرصت حیات داد؟
ممکنه بگم: خب این رو که خدا به همه داده... یعنی میخواست نده؟!!!...
راستش از این جمله " همه مادرها این فداکاری ها رو میکنن" یا " خب این رو که خدا به همه داده" اونقدر بوی تکبر میاد که تعفنش آدم رو خفه میکنه...
خود رو مستحق انواع لطف ها و فداکاری ها و دهش ها دونستن واقعا مشمئز کننده هست...
بی خود نیست امام حسین در دعای عرفه برای به ظاهر کوچکترین چیز اینقدر از خدا تشکر میکنه...
درک انسان متکبر پایینه و روحش بسیار زمخته...
خدایا نجاتمون بده...
نمیدونم چقدر این اتفاق در بین خانمها می افته...
اما وقتی متوجه میشم مخاطب مردی (وبلاگ نویس) یک نوع وابستگی ای به مخاطب زنی (وبلاگ نویس) پیدا کرده که اگه ابراز بشه حرامی علنی اتفاق افتاده و اگه ابراز نشه خودش از گناه مصون نخواهد بود... نمیدونم باید متاسف بشم...
منزجر بشم...
همراهش بشم تا رها بشه...
یا...
هر چی هست، شنیدن و مطلع شدن از این کج مزاجی ها، مزاجم رو بهم میزنه...
خدایا... حافظمون باش...
اگر سخنی بالایت میبرد , بدان آن سخن از بالا آمده...
اگر دوستی , همنشینی , همکلاسی ای , همسایه ای , خویشاوندی ... به تو آرامش میدهد , حالت را معنوی میکند رهایش نکن...
اگر همنشینی و همکلامی با کسی , سنگینت میکند , بدان وجه اش رو به خاک است , هشیار باش ...
خدا هرگز ما را رها نمیکند...
عمق داغ و فقدان را کسی درک میکند که نظام هستی به وجودش قائم است
اما با شنیدن آن خبر در طی کردن فاصله بین مسجد تا خانه چند بار زمین میخورد....
آخ.....
تصورش کن...
پدرم
با شنیدن خبر چه پیش آمد برایتان...
چرا زمین میخوردید؟...
میشود درکش را روزی ام کنید؟
کاش میشد هزاران بار مرد...
کاش...