در جستجوی ولایت

برای اکثر مخاطبانی که دنبالشون میکنم غریبه نیستم...


گاهی آدم وقتی نگاهی به دنبال کننده هاش می اندازه مصلحت و عقلانیت اجازه نمیده هر حقیقتی رو بگه...
یا حتی فقط حقیقت هم نه... بلکه میفهمه با این خوانندگان ریسک خطاهاش هم چقدر میتونه بالا باشه...
لذا عقل حکم میکنه هر حرفی رو نگه...


اینجا رو به این سمت سوق میدم که بتونم مطالبی صریح تر رو بنویسم...
فقط بدانید من غریبه و تازه وارد نیستم اما نپرسید کیستم...
شناختن من از نوشته های من کار سختی نیست...

راستی خواهش میکنم خاموش دنبال نکنید من رو...
بذارید بدونم کی داره منو میخونه

طبقه بندی موضوعی

فکره دیگه...

گاهی برای خودش جولان میده...

به این فکر میکنم ما اگه یاد بگیریم خدا و کلامش رو در زبان پدیده ها و وقایع بشنویم شاید برای برخی از گرفتاری ها و موانع در زندگی مون در محضر خدا از شرمندگی آب بشیم...

مثلا فرض کنید کسی فراموشی گرفته و دستش رو بستن و هی غر میزنه که آخه چرا دست منو بستین... چی میشد من هم مثل بقیه دستم باز بود... اصلا اگه دستم باز بود می تونستم به خیلی ها کمک کنم و.... انگار خدا نمی خواد من خیرم به کسی برسه و....


بعد که عارضه  فراموشی اش برطرف میشه به یادش میارن که تو جنون داشتی و چند بار قصد کرده بودی همسرت رو به قتل برسونی...  برای همین دستت رو بسته بودیم که خودت و دیگران رو بدبخت نکنی...


اون شخص که حالا در حالت جنون و فراموشی نیست چقدر از شنیدن اون خبر شرمنده میشه...


قیامت انسان که  برپا میشه و میفهمه حکمت وقایع زندگیش رو....

گاهی میخواد از خجالت و شرمندگی محو بشه از صفحه هستی...


امیدوارم طوری گفته باشم که درک کنید....



...
۰۷ اسفند ۹۶ ، ۲۳:۲۷ موافقین ۳ مخالفین ۰
من در فصل تغییر هستم...
فصلی که آغاز شد اما انجامش رو نمیدونم...

البته تغییر همیشه بوده اما گاهی خیلی محسوس میشه...
گاهی از بعضی ماندن هات دلگیری...
از خودت گله داری...
از نشدن ها در شهر وجودت...

از دانستن هایی که حقشان را ادا نکردی...

گاهی خودم رو مصداق این بیت می بینم:

خواستم ناز و نیازی بکنم وقت نماز
خود گرفتار شدم در خم ابروی خودم..

معتقدم هیچ انسانی برای یافتن زیبایی و آرامش و عشق، در ابتدا  آواره ی بیرون از خود نمیشه مگر اینکه در درونش فقدان زیبایی رو درک کرده باشه...
در صورت فقدان زیبایی و آرامش در درون ،ما برای یافتن آرامش یا عشق یا منجی، در بیرون جستجو نمیکنیم بلکه به جان بیرون می افتیم... بر سرش آوار میشویم...
خطرناک میشویم...

من از خودم دلگیرم چون با کم کاری هام آرامش درونم رو کم کردم...
و این یعنی نگرانم از شر خودم در امان نباشم... نگرانم به جان بیرونی ها بیافتم...
میدونم این داستان خیلی از انسانهای این عصر هست... اما...

من باید بعضی از مسیرها رو اصلاح کنم...
کاش ما هم با بهار، رختی تازه به جان کنیم







...
۰۶ اسفند ۹۶ ، ۱۷:۰۴ موافقین ۱ مخالفین ۰

لازم نیست برای مشاهده خویشتن، خیلی هم راه دور بریم...

کافیه با هر پدیده ای که مواجه میشیم (هر چی... مجازی و حقیقی هم نداره)... ببینیم اولین چیزی که به ذهنمون میاد چیه....

اونوقت میفهمیم در کدام شهر از شهر های وجود سیر میکنیم...

 

اونوقت از انسانهایی که دائم به همه چیز اعتراض دارن بدمون نمیاد، بلکه دلمون براشون میسوزه...

اونوقت از کسانی که بدبین هستن ناراحت نمیشیم، بلکه این ندا از اعماق وجودمون برمیخیزه:

این تذهبون؟...

 

اینکه فرمودن ما مسافریم... یعنی هیچ شهری ارزش این رو نداره که ما ساکنش بشیم...

ما برای هجرت آفریده شدیم...

به کجا؟

به شهر بی شهری در نا کجا آباد  اقلیم وجود...

 

به شهری که برای نوشتنِ تو ، هوا کم نباشد...

 

 


 

 

...
۰۶ اسفند ۹۶ ، ۱۵:۱۱ موافقین ۲ مخالفین ۰

پسرم حدودا دوسالشه و صبح ها زود بیدار میشه... بین ساعت شش تا هفت بیدار میشه...

خانمم همیشه بعد از نماز صبح بیدار میمونه و برای صبحانه پسرم غذای گرم درست میکنه (مثل عدسی ، فرنی و ...)


منم بعد نماز صبح غالبا بیدارم... مشغول کار بودم پشت سیستمم، به خانم گفتم: میدونی خیلی کار بزرگ و از خود گذشتگی ارزشمندی میکنی که برای امیر علی هر صبح غذای گرم درست میکنی؟

بهش گفتم: حتما امیرعلی بزرگ بشه از فداکاریهات بهش میگم...


ناگهان چیزی ذهنم رو مشغول کرد... به ذهنم اومد که اگه یه روز به امیر علی بگم مادرت فداکاریهای زیادی برات کرد و مشقت های زیادی کشید... از رنج حمل تو تا رنج بدنیا آوردنت تا رنج های دوره شیرخوارگی و ... یا همین رنج زدن از خواب شیرین صبح و ...

بعد پسرم بگه: همه مادرها این فداکاری ها رو میکنن... یعنی میخواست نکنه؟!!!.... چه جوابی دارم بدم؟...

از خدا خواستم بهمون کمک کنه تا جوری این پسر رو تربیت کنیم که هرگز چنین جمله ای رو بر زبون نیاره...


زشتی این جمله خیلی منو درگیر کرد...

وقتی به ماهیت این جمله فکر کردم دیدم این جمله ی خیلی از ماهاست...

مثلا اگه به من بگن: میدونی خدا چقدر لطف کرد بهت دو تا چشم و دو تا گوش داد؟... چقدر لطف کرد بهت قدرت تکلم داد؟... چقدر لطف کرد بهت فرصت حیات داد؟

ممکنه بگم: خب این رو که خدا به همه داده... یعنی میخواست نده؟!!!...


راستش از این جمله " همه مادرها این فداکاری ها رو میکنن" یا " خب این رو که خدا به همه داده" اونقدر بوی تکبر میاد که تعفنش آدم رو خفه میکنه...

خود رو مستحق انواع لطف ها و فداکاری ها و دهش ها دونستن واقعا مشمئز کننده هست...

بی خود نیست امام حسین در دعای عرفه برای به ظاهر کوچکترین چیز اینقدر از خدا تشکر میکنه...


درک انسان متکبر پایینه و روحش بسیار زمخته...

خدایا نجاتمون بده...

...
۰۳ اسفند ۹۶ ، ۱۲:۰۳ موافقین ۵ مخالفین ۰

نمیدونم چقدر این اتفاق در بین خانمها می افته...

اما وقتی متوجه میشم مخاطب مردی (وبلاگ نویس) یک نوع وابستگی ای به مخاطب زنی (وبلاگ نویس) پیدا کرده که اگه ابراز بشه حرامی علنی اتفاق افتاده و اگه ابراز نشه خودش از گناه مصون نخواهد بود... نمیدونم باید متاسف بشم...

منزجر بشم...

همراهش بشم تا رها بشه...

یا...


هر چی هست، شنیدن و مطلع شدن از این کج مزاجی ها، مزاجم رو بهم میزنه...

خدایا... حافظمون باش...


هر دو رو مقصر میدونم...
کاش بفهمیم این عالم ، عالم تجلیات هست...
عالم اَندَزه (اندازه) که بعدها شده هَندَسه، هست...
کاش بفهمیم انعطاف نشان دادن مهم نیست... کجا انعطاف دادن و چه وقت انعطاف نشان دادن مهم هست...
کاش بفهمیم ...
اما مگه میشه تا انسان از قیود هواها و ملکات نادرست خلاص نشده اینها رو بفهمه؟
وانگهی اگر به او بفهمانی هم مقید نخواهد شد...


...
۰۲ اسفند ۹۶ ، ۰۹:۳۸ موافقین ۳ مخالفین ۰

اگر سخنی بالایت میبرد , بدان آن سخن از بالا آمده...

اگر دوستی , همنشینی , همکلاسی ای , همسایه ای , خویشاوندی ... به تو آرامش میدهد , حالت را معنوی میکند رهایش نکن...

اگر همنشینی و همکلامی با کسی , سنگینت میکند , بدان وجه اش رو به خاک است , هشیار باش ...

خدا هرگز ما را رها نمیکند...

...
۰۲ اسفند ۹۶ ، ۰۰:۱۰ موافقین ۴ مخالفین ۰

عمق داغ و فقدان را کسی درک میکند که نظام هستی به وجودش قائم است 

اما با شنیدن آن خبر در طی کردن فاصله بین مسجد تا خانه چند بار زمین میخورد....


آخ.....

تصورش کن... 

پدرم

با شنیدن خبر چه پیش آمد برایتان...

چرا زمین میخوردید؟...

میشود درکش را روزی ام کنید؟


کاش میشد هزاران بار مرد...

کاش...





...
۰۱ اسفند ۹۶ ، ۰۹:۱۲ موافقین ۳ مخالفین ۰
وقتی یه جوی درست میشه اگر هوشیار نباشیم ممکنه خشک و تر رو با هم بسوزونیم...
حدود یک سال هست که معتقدم محمد جواد ظریف اونقدر که بعضی از راستی ها سیاه نمایی کردن در موردش ، تیره نیست...
از خیلی از دولتی ها سالم تره...
از خود روحانی... از وزیر راه و از برخی مشاورین و معاونینش و...
اما اشتباهاتش رو توجیه نمی کنم... به نظرم علی رغم تمام تلاش و دقتی که در پروژه برجام به خرج داد هم اشتباه استراتژیک در رویکرد مذاکرات داشت و هم سهل انگاری کرد...
هنوز نمی تونم بگم خباثت داشت... 

حدود یک سال پیش اومده بود توی برنامه اینترنتی دید در شب (رضا رشیدپور) و اونجا خیلی از بابت وجود رهبری خدا رو شاکر بود...
حرفهایی که اونجا گفت رو باور کردم...

امیدوارم با مدیریت آقا و عنایت حق متعال، عاقبت بخیر بشه...
واقعا نمیشه به بچه های طرفدار تفکر انقلابی کلمه ای در دفاع از ظریف سخن گفت... 
فقط اینجا میشه مطرحش کرد...
...
۳۰ بهمن ۹۶ ، ۱۰:۱۹ موافقین ۲ مخالفین ۰
1_ شخصی سالیانی درس خونده و یک گیاه شناس خبره شده... یک میوه کمیابی رو در باغی پیدا میکنه و بسیار مبتهج میشه... میخواد یه دونه اش رو بچینه چون از خواص فوقالعاده اش باخبره...


2_دوستش میگه: صبر کن... اون میوه برات ضرر داره...
گیاه شناس به دوستش میگه: من گیاه شناسم یا تو؟ این خواص فوق العاده ای داره و هیچ ضرری نداره...
باز دوستش میگه: نچین... صبر کن... براش توضیح میده این گیاه مال مردمه... صاحب داره... اون باید راضی باشه و ما میشناسیمش و میدونیم راضی نیست و حتی نمی فروشه... اگر بچینی اثر تکوینی اش...
گیاه شناس متوجه میشه... میگه خب فهمیدم... نمی چینیم... پس بیا بریم... باز دوستش میگه صبر کن... شاید راهی باشه...
گیاه شناس میگه وقتی صاحبش راضی نیست دیگه تکلیف روشنه دیگه چرا صبر کنیم؟... 


3_دوستش میگه یه شاخه این درخت اومده توی خیابون... شرعا صاحب این باغ به اون میوه ای که اومده توی خیابون ولایت نداره... میشه اون رو چید و مشکل شرعی هم نداشته باشه... گیاه شناس که کلی خوشحال میشه تا بره بچینه باز دوستش میگه:
صبر کن... نچین اون میوه رو...


4_گیاه شناس قاطی میکنه... میگه تو هم گرفتی ما رو؟ مگه نمیگی شرعا ولایت نداره... بذار بچینم دیگه...
دوستش میگه درسته شرعا مشکلی نداره اما اون باغبان قدرت هرس کردن درختش رو نداشت و همچنان دل در گرو اون میوه ی توی خیابان هم داره... اگه بچینی اثر تکوینی اش... خوب نیست

میبینید؟
یه مساله ساده یه بار حکمش چیدنه...
در مرتبه ای بالاتر حکمش نچیدنه...
دوباره در مرتبه ای بالاتر از قبل حکمش میشه چیدن
و دوباره در مرتبه ای بالاتر از قبل حکمش میشه نچیدن...


اگر اون دوست توسط اون گیاه شناس متهم به شخصی وسواسی نشه... اون گیاه شناس خیلی جان دار هست...
و اگر اون گیاهه شناس از دیدن این همه تناقض در مراتب مختلف به ورطه بی خیالی و بی تفاوتی یا وسواس نیافته (چون اغلب یا از اینور بوم می افتیم یا اونور بوم_آخه موندن در صراط خیلی سخته).... باز هم خیلی جاندار هست...

خدایا...
اغثینی...

...
۲۸ بهمن ۹۶ ، ۱۶:۱۸ موافقین ۳ مخالفین ۰

+ اگه با ندونستن و احاطه نداشتن نسبت به چیزی که دغدغه داری، آرامشت بهم میخوره، بدون همواره و در هر مرتبه ای ندانستنی هست که دغدغه ات بشه و آرامشت رو بهم بزنه

-  چرا؟ ، چرا نمیشه از این ندانستن ها خلاص شد؟

+ ذات این ندانستن ها ، فقر وجودی ما هست... برای خلاص شدن از این ندانستنها باید فقر وجودی ات برداشته بشه... 

- یعنی ممکن نیست؟

+ حلقه اتصال عبد و مولا همین ندانستن ها هست رفیق... آوخ... اگر نمی بود!!!!...

- اما آخه خیلی اوقات باید تصمیم بگیریم... با جهل نمیشه تصمیم گرفت...

+ بله... نباید با جهل تصمیم گرفت... اما منشاء آگاهی اوست... باید متصل شد... مشکل ما اینه که راهش رو پیدا نکردیم


...
۲۶ بهمن ۹۶ ، ۱۴:۱۵ موافقین ۲ مخالفین ۰