در جستجوی ولایت

برای اکثر مخاطبانی که دنبالشون میکنم غریبه نیستم...


گاهی آدم وقتی نگاهی به دنبال کننده هاش می اندازه مصلحت و عقلانیت اجازه نمیده هر حقیقتی رو بگه...
یا حتی فقط حقیقت هم نه... بلکه میفهمه با این خوانندگان ریسک خطاهاش هم چقدر میتونه بالا باشه...
لذا عقل حکم میکنه هر حرفی رو نگه...


اینجا رو به این سمت سوق میدم که بتونم مطالبی صریح تر رو بنویسم...
فقط بدانید من غریبه و تازه وارد نیستم اما نپرسید کیستم...
شناختن من از نوشته های من کار سختی نیست...

راستی خواهش میکنم خاموش دنبال نکنید من رو...
بذارید بدونم کی داره منو میخونه

طبقه بندی موضوعی

این مطلب را اخذ نکنید

يكشنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۷، ۰۵:۳۱ ق.ظ

میخواستم این مطلب رو رمز دار کنم اما گفتم به خاطر گرفتاری رمز دادن اختیار رو به خودتون بدم و اول مطلب عرض کنم که این مطلب رو اخذ نکنید 


کاش بلد باشیم از درون جوشیدن رو... چشمه شدن رو...

حتی در معارف حقه... مگه میشه کسی با خودش سَر و سِرّی نداشته باشه و بتونه بالا بره؟

**

یادمه همه چیز در چند ثانیه اتفاق افتاد بلافاصله باید تصمیم میگرفتیم:

 سر جلسه مباحثه نشسته بودیم، اون روز مناسبتی (شهادت) داشت و قرار بود بعد از مباحثه که منتهی به اذان میشد خانمهامون هم بیان و استاد هم تشریف فرما میشدن تا مراسمی دور هم بگیریم... از قضا استاد چهار پنج دقیقه آخر مباحثه اومدن... در هال که باز شد تشخیص همه به جز من و آقا مهدی این شد که بحث رو قطع کنن و بایستن به احترام استاد...

اما تشخیص ما دو تا این بود که به احترام استاد بنشینیم و مباحثه رو قطع نکنیم و فقط به یک سلام مودبانه تمومش کنیم... ظاهرا با گذر کردن سریع استاد از هال به سمت اتاق دیگر و به سلامی کوتاه بسنده کردن ،بدون توقف و نگاه کردن به بچه ها، هاکی از این بود که اون دوستان ما باید به احترام استاد پا نمیشدن... (البته من خودم اون تشخیص رو ندادم بین تشیخص جمع و آقا مهدی ، تشخیص آقا مهدیی رو انتخاب کردم)

تصمیم در این لحظات در زندگی انسان بسیار اتفاق می افته... بسیار زیاد...


**

 امام حسین علیه سلام در شب عاشورا به یارانشون فرمودن: شما باوفاترین یارانی بودید که من دیدم... من دین را از شما برداشتم دیگر ماندن شما با من مانع از شهادت من نمیشود... شما هر کدامتان یکی از زن و بچه های من را همراهی کنید و از تاریکی شب استفاده کنید و بروید...

شوخی نیست... امام تعارف ندارد... این یک دستور بود... فرمودن بروید... زن وبچه های من را هم ببرید... این آزمون آنقدر برای یاران امام گیج کننده بود که امام برای اینکه به اونها تقلبی برسونه تا بهترین نمره را بگیرن فرمود: عباس جان شما هم بروید...

یعنی عباس جان شما تصمیم بگیر تا اینها بفهمن باید با این دستور چکار کنن... اگر حضرت ابوالفضل به میدان سخن نمی آمد معلوم نبود چند نفر در این آزمون سر بلند بیرون می آمدند...

**

 این بخش را می توانید اخذ نکنید... از شطحیات بنده است:

حق متعال به ملائکه فرمود میخواهم در زمین خلیفه جعل کنم... بعد کل اسمایش را به پدرمان تعلیم داد... یعنی پدرمان بقیة الله شده بود... بعد به پدرمان امر فرمود به این شجر نزدیک نشو... برای درک این دستور عظیم تعلیم کل اسماء الله لازم بود... و حضرت آدم(ع) طبق تعلیم الهی اش یافت خلیفة الله باید در ارضی اسکان پیدا کند که مظهر اضداد است تا اسم جامع حق مظهریت اتم پیدا کند هم هابیل میخواهد هم قابیل... لذا هبوط را برگزید...

**

در راه ولایت قرار هست ما را چشمه کنن... اگر از درون نجوشیم در طول روز بسیاری از این صحنه ها داریم که یک سوی آن به ظاهر درست هست و حتی اجتماع و عرف به خاطر اون تصمیم تشویقمون میکنن اما دل خدا و اولیای خدا رو شاد نخواهد کرد...و سوی دیگرش تصمیمی هست که هر کسی اون رو درک نخواهد کرد جز خدا و اولیایش و پیروان صدیق حق... اگر از درون جوشیدن را یاد نگرفته باشیم در این صحنه ها فقط تصمیمات عرف پسند میگیریم...



یادمه روزی به استاد عرض کردم: من خیلی با سوالاتم وقت آقا مهدی رو گرفتم اما دیگه نمیخوام اینقدر راحت سوال بپرسم...
فرمودن: میخوای از بالا بگیری؟
عرض کردم: از بالا؟!... نمیدونم... اما میدونم میخوام صبر کنم ببینم سوالات با من چکار میکنن... میخوام با سوالاتم رفیق بشم...
احساسم این بود که استاد خرسند شدن از این حرفم... 



۹۷/۰۳/۲۰ موافقین ۳ مخالفین ۰
...