در جستجوی ولایت

برای اکثر مخاطبانی که دنبالشون میکنم غریبه نیستم...


گاهی آدم وقتی نگاهی به دنبال کننده هاش می اندازه مصلحت و عقلانیت اجازه نمیده هر حقیقتی رو بگه...
یا حتی فقط حقیقت هم نه... بلکه میفهمه با این خوانندگان ریسک خطاهاش هم چقدر میتونه بالا باشه...
لذا عقل حکم میکنه هر حرفی رو نگه...


اینجا رو به این سمت سوق میدم که بتونم مطالبی صریح تر رو بنویسم...
فقط بدانید من غریبه و تازه وارد نیستم اما نپرسید کیستم...
شناختن من از نوشته های من کار سختی نیست...

راستی خواهش میکنم خاموش دنبال نکنید من رو...
بذارید بدونم کی داره منو میخونه

طبقه بندی موضوعی

بگذار بسوزم...

شنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۶، ۱۰:۲۷ ق.ظ

"بدون تعارف" اخبار 20.30 رفته بودن از خانمی در کرمان مصاحبه گرفتن

خانمی حدود 60 سال...

بسیار ساده... حتی خیلی کتابی و عرفانی هم حرف نمیزد...

خیلی ساده... معمولی... بی ادعا...

حتی توی حرف زدن هاش میتونستی سوتی پیدا کنی و سوژه اش کنی...


 این خانم ، هم فرزند شهید بود...
هم همسر شهید بود...
هم مادر شهید...

تنها جایی از مصاحبه که اشکم سرازیر شد اونجا بود که ازش پرسیدن شهادت کدومشون بیشتر داغتون کرد؟...
شهادت کدوم براتون سنگین تر بود؟...
فرزند؟ ، همسر؟ ، یا پدر؟
این زن بزرگ ، مکثی کرد و با آهی گفت:
همسرم

کاش یک زن این را برایم باز میکرد...
آخر فرزندت؟!! ، پدرت؟!!!

اما نه...
بگذار سربسته بماند و بسوزم...
من این حیرتم را بیشتر دوست دارم...

هیچ وقت از دیدن عاشقانه های یک زوج جوان ، احساسی به من دست نداد... متاثر نشدم...چون طبیعیست...اما از نبودش رنج بردم... چون طبیعی نیست که نباشد...
اما از دیدن عاشقانه های زوج های پا به سن گذاشته متاثر میشم... چون این عاشقانه ها دست خدا را آشکار میکند...

۹۶/۱۱/۲۱ موافقین ۴ مخالفین ۰
...