در جستجوی ولایت

برای اکثر مخاطبانی که دنبالشون میکنم غریبه نیستم...


گاهی آدم وقتی نگاهی به دنبال کننده هاش می اندازه مصلحت و عقلانیت اجازه نمیده هر حقیقتی رو بگه...
یا حتی فقط حقیقت هم نه... بلکه میفهمه با این خوانندگان ریسک خطاهاش هم چقدر میتونه بالا باشه...
لذا عقل حکم میکنه هر حرفی رو نگه...


اینجا رو به این سمت سوق میدم که بتونم مطالبی صریح تر رو بنویسم...
فقط بدانید من غریبه و تازه وارد نیستم اما نپرسید کیستم...
شناختن من از نوشته های من کار سختی نیست...

راستی خواهش میکنم خاموش دنبال نکنید من رو...
بذارید بدونم کی داره منو میخونه

طبقه بندی موضوعی

۱۶ مطلب در اسفند ۱۳۹۶ ثبت شده است

من در فصل تغییر هستم...
فصلی که آغاز شد اما انجامش رو نمیدونم...

البته تغییر همیشه بوده اما گاهی خیلی محسوس میشه...
گاهی از بعضی ماندن هات دلگیری...
از خودت گله داری...
از نشدن ها در شهر وجودت...

از دانستن هایی که حقشان را ادا نکردی...

گاهی خودم رو مصداق این بیت می بینم:

خواستم ناز و نیازی بکنم وقت نماز
خود گرفتار شدم در خم ابروی خودم..

معتقدم هیچ انسانی برای یافتن زیبایی و آرامش و عشق، در ابتدا  آواره ی بیرون از خود نمیشه مگر اینکه در درونش فقدان زیبایی رو درک کرده باشه...
در صورت فقدان زیبایی و آرامش در درون ،ما برای یافتن آرامش یا عشق یا منجی، در بیرون جستجو نمیکنیم بلکه به جان بیرون می افتیم... بر سرش آوار میشویم...
خطرناک میشویم...

من از خودم دلگیرم چون با کم کاری هام آرامش درونم رو کم کردم...
و این یعنی نگرانم از شر خودم در امان نباشم... نگرانم به جان بیرونی ها بیافتم...
میدونم این داستان خیلی از انسانهای این عصر هست... اما...

من باید بعضی از مسیرها رو اصلاح کنم...
کاش ما هم با بهار، رختی تازه به جان کنیم







...
۰۶ اسفند ۹۶ ، ۱۷:۰۴ موافقین ۱ مخالفین ۰

لازم نیست برای مشاهده خویشتن، خیلی هم راه دور بریم...

کافیه با هر پدیده ای که مواجه میشیم (هر چی... مجازی و حقیقی هم نداره)... ببینیم اولین چیزی که به ذهنمون میاد چیه....

اونوقت میفهمیم در کدام شهر از شهر های وجود سیر میکنیم...

 

اونوقت از انسانهایی که دائم به همه چیز اعتراض دارن بدمون نمیاد، بلکه دلمون براشون میسوزه...

اونوقت از کسانی که بدبین هستن ناراحت نمیشیم، بلکه این ندا از اعماق وجودمون برمیخیزه:

این تذهبون؟...

 

اینکه فرمودن ما مسافریم... یعنی هیچ شهری ارزش این رو نداره که ما ساکنش بشیم...

ما برای هجرت آفریده شدیم...

به کجا؟

به شهر بی شهری در نا کجا آباد  اقلیم وجود...

 

به شهری که برای نوشتنِ تو ، هوا کم نباشد...

 

 


 

 

...
۰۶ اسفند ۹۶ ، ۱۵:۱۱ موافقین ۲ مخالفین ۰

پسرم حدودا دوسالشه و صبح ها زود بیدار میشه... بین ساعت شش تا هفت بیدار میشه...

خانمم همیشه بعد از نماز صبح بیدار میمونه و برای صبحانه پسرم غذای گرم درست میکنه (مثل عدسی ، فرنی و ...)


منم بعد نماز صبح غالبا بیدارم... مشغول کار بودم پشت سیستمم، به خانم گفتم: میدونی خیلی کار بزرگ و از خود گذشتگی ارزشمندی میکنی که برای امیر علی هر صبح غذای گرم درست میکنی؟

بهش گفتم: حتما امیرعلی بزرگ بشه از فداکاریهات بهش میگم...


ناگهان چیزی ذهنم رو مشغول کرد... به ذهنم اومد که اگه یه روز به امیر علی بگم مادرت فداکاریهای زیادی برات کرد و مشقت های زیادی کشید... از رنج حمل تو تا رنج بدنیا آوردنت تا رنج های دوره شیرخوارگی و ... یا همین رنج زدن از خواب شیرین صبح و ...

بعد پسرم بگه: همه مادرها این فداکاری ها رو میکنن... یعنی میخواست نکنه؟!!!.... چه جوابی دارم بدم؟...

از خدا خواستم بهمون کمک کنه تا جوری این پسر رو تربیت کنیم که هرگز چنین جمله ای رو بر زبون نیاره...


زشتی این جمله خیلی منو درگیر کرد...

وقتی به ماهیت این جمله فکر کردم دیدم این جمله ی خیلی از ماهاست...

مثلا اگه به من بگن: میدونی خدا چقدر لطف کرد بهت دو تا چشم و دو تا گوش داد؟... چقدر لطف کرد بهت قدرت تکلم داد؟... چقدر لطف کرد بهت فرصت حیات داد؟

ممکنه بگم: خب این رو که خدا به همه داده... یعنی میخواست نده؟!!!...


راستش از این جمله " همه مادرها این فداکاری ها رو میکنن" یا " خب این رو که خدا به همه داده" اونقدر بوی تکبر میاد که تعفنش آدم رو خفه میکنه...

خود رو مستحق انواع لطف ها و فداکاری ها و دهش ها دونستن واقعا مشمئز کننده هست...

بی خود نیست امام حسین در دعای عرفه برای به ظاهر کوچکترین چیز اینقدر از خدا تشکر میکنه...


درک انسان متکبر پایینه و روحش بسیار زمخته...

خدایا نجاتمون بده...

...
۰۳ اسفند ۹۶ ، ۱۲:۰۳ موافقین ۵ مخالفین ۰

نمیدونم چقدر این اتفاق در بین خانمها می افته...

اما وقتی متوجه میشم مخاطب مردی (وبلاگ نویس) یک نوع وابستگی ای به مخاطب زنی (وبلاگ نویس) پیدا کرده که اگه ابراز بشه حرامی علنی اتفاق افتاده و اگه ابراز نشه خودش از گناه مصون نخواهد بود... نمیدونم باید متاسف بشم...

منزجر بشم...

همراهش بشم تا رها بشه...

یا...


هر چی هست، شنیدن و مطلع شدن از این کج مزاجی ها، مزاجم رو بهم میزنه...

خدایا... حافظمون باش...


هر دو رو مقصر میدونم...
کاش بفهمیم این عالم ، عالم تجلیات هست...
عالم اَندَزه (اندازه) که بعدها شده هَندَسه، هست...
کاش بفهمیم انعطاف نشان دادن مهم نیست... کجا انعطاف دادن و چه وقت انعطاف نشان دادن مهم هست...
کاش بفهمیم ...
اما مگه میشه تا انسان از قیود هواها و ملکات نادرست خلاص نشده اینها رو بفهمه؟
وانگهی اگر به او بفهمانی هم مقید نخواهد شد...


...
۰۲ اسفند ۹۶ ، ۰۹:۳۸ موافقین ۳ مخالفین ۰

اگر سخنی بالایت میبرد , بدان آن سخن از بالا آمده...

اگر دوستی , همنشینی , همکلاسی ای , همسایه ای , خویشاوندی ... به تو آرامش میدهد , حالت را معنوی میکند رهایش نکن...

اگر همنشینی و همکلامی با کسی , سنگینت میکند , بدان وجه اش رو به خاک است , هشیار باش ...

خدا هرگز ما را رها نمیکند...

...
۰۲ اسفند ۹۶ ، ۰۰:۱۰ موافقین ۴ مخالفین ۰

عمق داغ و فقدان را کسی درک میکند که نظام هستی به وجودش قائم است 

اما با شنیدن آن خبر در طی کردن فاصله بین مسجد تا خانه چند بار زمین میخورد....


آخ.....

تصورش کن... 

پدرم

با شنیدن خبر چه پیش آمد برایتان...

چرا زمین میخوردید؟...

میشود درکش را روزی ام کنید؟


کاش میشد هزاران بار مرد...

کاش...





...
۰۱ اسفند ۹۶ ، ۰۹:۱۲ موافقین ۳ مخالفین ۰